سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























رابطه عشق و حقوق

باحاله ببین


نوشته شده در یکشنبه 91/3/14ساعت 11:0 صبح توسط s.r.hoseiny نظرات ( ) |

دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود


« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس  تو خواهم شد »

***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/15ساعت 8:14 عصر توسط s.r.hoseiny نظرات ( ) |

سبو بشکست و دلبشکست و جام باده هم بشکست

خدایا در سر ما چه بشکن بشکنه بشکن؛........من نمیشکنم بشکن....آ آ آ...دست دست!ماشاالله؛ قرش بده   واااااااای

                                                قرش بده


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/5ساعت 9:0 عصر توسط s.r.hoseiny نظرات ( ) |

                                                             cdfh shcd


نوشته شده در سه شنبه 90/6/22ساعت 9:16 عصر توسط s.r.hoseiny نظرات ( ) |

امشب خواستم مثل بقیه شبها دوباره مطالب وبلاگ رو کپی کنم ولی این بار دیگه نشد با خودم گفتم چی بنویسم دیدم چیزی برای گله کردن ندارم چیزی برای گره وا کردن ندارم  به خاطر همین امر بسیار مهم که در زندگی من رخ داده دل و میزنم به دریا و هر چرت وپرتی که گیرم بیاد مینویسم از رفیقم مهدی یا هم اتاقیام حمید/ طوسی/ محمد باقر یا حتی از استادام یا اصلا به دولت یا دیگه آخرش به خودم گیر بدم 

   گیر دادن 


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/3ساعت 2:0 عصر توسط s.r.hoseiny نظرات ( ) |

جوان مسلمان

 

چه بسیارند کسانی که خجالت میکشند توی جمع نماز بخونند و رزق و برق های دنیا اونارو وقتی فرا میگیره کلا فراموش میکنن نماز

 

مدرک داشتن رو اما این جوان مسلمان حتی تو دل غرب و وسط اون همه فرقه های ضد اسلام هم دست از نماز خوندنش نکشیده

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/6/2ساعت 10:1 عصر توسط s.r.hoseiny نظرات ( ) |

 

چگونه دروغ‌سنج خوبی باشیم؟

تشخیص فرد دروغگو از شخص راستگو جزء علایق مشترک همه ماست و به قولی "لذتی که در گرفتن مچ شخص دروغگو هست در دروغ گفتن نیست".
روان‌شناسان توصیه‌هایی می‌کنند که دانستن آنها می‌تواند به شما کمک کند:

ـ‌ به حرکات ظاهری او توجه کنید: تنها به یک فاکتور مثلا استرس داشتن فرد توجه نکنید چرا که ممکن است شخصی راست بگوید ولی هنگام صحبت کردن عصبی به نظر برسد. قبل از اینکه سوال بپرسید- بدون آنکه جلب توجه کنید- حالات اولیه وی نظیر میزان نگرانی، عصبانیت، ارتباط چشمی ‌و پلک زدن وموقعیت دست‌هایش را به خاطر بسپارید.


ـ‌ مقایسه کنید: کلید فهمیدن اینکه شخصی دروغ می‌گوید یا نه در این است که پس از سوال کردنتان- درست طول زمان کوتاهی که اطلاعات در مغز طرف مقابل پردازش می‌شود تا جواب شما را بدهد- تغییرات رفتاری‌ای را که در مرحله پیش به خاطر سپرده‌اید بررسی کنید. توجه داشته باشید فرصت مقایسه را از دست ندهید زیرا احتمالا پس از گذشت این زمان طلایی فرد به تسلطی نسبی روی رفتارش خواهد رسید.


ـ‌ به حرف‌های او خوب گوش کنید:گاهی اوقات توجه به حالات بدن و ریز شدن در رفتار طرف مقابل کمک شایانی به شما نمی‌کند. در این‌گونه موارد دقت در گفته‌های شخص، بهترین راهنماست. دروغگوها معمولا بیش از حد به جزئیات بی‌ربط می‌پردازند. آنها سعی می‌کنند با این کار ذهن مخاطبشان را از موضوع اصلی دور کنند تا دروغشان کمرنگ جلوه کند. فراموش نکنید که دروغگو فراموشکار است و احتمال اینکه متناقض صحبت کند بسیار زیاد است.


ـ‌ چند دقیقه مکث کنید: برای بیشتر مردم دروغ گفتن امری سخت و استرس زاست و هیچ اتفاقی مثل سکوتی که میان پاسخ او و سوال بعدی‌تان برقرار می‌کنید عذاب‌آور نیست. سعی کنید در این لحظات میزان عصبانیت و نگرانی‌اش را بسنجید.


ـ‌ بحث را عوض کنید: بی‌تردید شیرین‌ترین زمان برای دروغگو لحظه‌ای است که احساس کند دروغ به پایان رسیده و در کارش موفق بوده است. تغییر بحث توسط شما احتمالا لبخندی بر لبان دروغگو می‌نشاند. در این هنگام بازگشت به مبحث قبلی مانند ضربه پایانی یک بوکسور برای ناک اوت کردن حریفش است و با خشم مضاعف او همراه خواهد بود.


نوشته شده در جمعه 90/5/28ساعت 10:0 عصر توسط s.r.hoseiny نظرات ( ) |

چرا دروغ می‌گوییم؟

جز در موارد خاص که شخص دروغگو از رفتارش بی‌آنکه به دنبال کسب منفعتی باشد لذت می‌برد، پیوسته برای دروغ‌هایمان به دنبال دلایلی قانع‌کننده مقابل وجدان خویش می‌گردیم.
ترس از دست دادن یا میل به دست آوردن فردی که به او علاقه‌مندیم، موقعیت شغلی یا اجتماعی مناسب و… مهم‌ترین انگیزه‌های دروغ‌های کوچک و بزرگ هستند.
روان‌شناسان بر این باورند که بیشتر دروغ‌های ما به منظور محافظت از روابط اجتماعی‌مان است. هنگامی‌که همسرتان از شما درباره بزرگی دماغش سوال می‌کند ممکن است واکنشی کاملا صادقانه در قبال پرسش او نداشته باشید زیرا احساس می‌کنید شاید باعث رنجش خاطر او شوید.
از سوی دیگر نباید فراموش کرد جز در موارد استثنا و درمورد افرادی که با توجه به اعتقادات مذهبی قوی‌ای که دارند و مبرا از خطا هستند، کسی که ادعا کند در طول زندگی‌اش دروغ نگفته دروغگوی بزرگی است. بی‌تردید همه ما از روی اجبار یا به اختیار خودمان دروغ‌هایی در زندگی می‌گوییم اما گاهی افرادی پیدا می‌شوند که در این زمینه افراط می‌کنند. روان‌شناسان دانشگاه داندی اسکاتلند رفتار چنین انسان‌هایی را مورد مطالعه قرار داده و عللی برایشان برشمرده‌اند.

پنج عامل دروغگویی


بیماری دروغگویی: نداشتن درک صحیح از کار درست و غلط و نداشتن حس پشیمانی پس از آزار دیگران از ویژگی‌های اصلی این‌گونه بیماران است. چنین افرادی بسیار حرفه‌ای دروغ می‌گویند و به هیچ وجه احساس بدی نسبت به عمل خود ندارند و اصولا با عذاب وجدان بیگانه‌اند.

عادتی به نام دروغگویی: برای چنین افرادی همیشه دروغ اولین گزینه است؛ حتی اگر برایش دلیلی قانع‌کننده وجود نداشته باشد. تجربیات و خاطرات دوران کودکی افراد دروغگو- نظیر زندگی در محیط فاسدی که دروغ ضرورت ادامه حیات و زندگی نسبتا راحت آنها بوده است- باعث می‌شوند آنها در هر سن و سالی هم که باشند به طور ناخودآگاه دروغگویی را ترجیح دهند.


خودشیفتگی: نارسیسیت‌ها دروغ می‌گویند تا نزد دیگران محترم شمرده شوند و بزرگ‌تر از آنچه هستند جلوه کنند.

بی‌ثباتی شخصیتی: معمولا زندگی افرادی که چنین خصوصیتی دارند با بی‌بندوباری اخلاقی همراه است. آنها برای فرار از احساس گناه و شرمی‌که نسبت به اعمال و مسوولیت‌ناپذیری خود دارند در دروغگویی افراط می‌کنند.


ادامه دارد.....


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/27ساعت 11:0 عصر توسط s.r.hoseiny نظرات ( ) |


 


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/26ساعت 2:0 صبح توسط s.r.hoseiny نظرات ( ) |

پروفسور فلسفه با بسته  سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان   خود روی میز گذاشت.

وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت   و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.

سپس  از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟

و همه دانشجویان موافقت کردند.

سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛   سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.

بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".

بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.

در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.

اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل تحصیتان، کارتان، خانه تان و ماشینتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."

پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.

همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.

.....

اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."

یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟

پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگی شلوغ هم ، جائی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست! "


نوشته شده در دوشنبه 90/5/10ساعت 1:0 عصر توسط s.r.hoseiny نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >
Design By : Pars Skin